تجربه‌های من (قسمت اول)

جمیل نیک اندیش

تجربه اول از سال ۱۳۸۵

سال ۱۳۸۰ که از دانشگاه در رشته ی زیست شناسی فارغ‌التحصیل شدم تا ۵ سال، به طور متمرکز و حرفه ای معلم زیست کنکور بودم. از نظر اقتصادی خوب بود و با اینکه خروجی‌های پزشکی زیادی هم داشتم اما تهش حال خودم خوب نبود. نارضایتی من یا بخاطر عزت نداشتن معلمان در جامعه بود، یا اینکه زیست شناسی برای من انتخاب خوبی نبود. و الا مطمئنم که من عاشق معلمی، یاد دادن و یادگرفتن بودم (و هستم).  به هر حال تصمیم جسورانه‌ای داشتم که همه چیز رو بذارم کنار و یک بیزینس برای خودم راه بیاندازم.

شروعی نو

در سال ۱۳۸۵ مهاجرت کردم به مشهد، و با پیوستن به شرکت بازاریابی شبکه‌ای گلدکوئیست شروع کردم. (اغفال شدم) از اونجایی که مصمم برای تغییر و پرانرژی و با انگیزه بودم، خیلی زود آموزش ها رو دیدم و در شبکه رشد کردم. اونجا هم ما فکر می کردیم داریم به آدم ها کمک می کنیم تا یاد بگیرند، حرفه‌ای بفروشند و خودساخته بشن. البته گاها واقعا اینطوری بود و کمک می شد به افراد، ولی گاهی هم نه. آخه ما واقعا هیچی رو می فروختیم. ولی خیلی زود متوجه شدم که آخه «هیچی» که فروختن نداره!  

تصمیم به خروج گرفتم و با شش نفر از دوستان نتورکی که با برخی شون تازه آشنا شده بودم، شرکتی تاسیس کردیم در حوزه فروش، تا برای تولیدکنندگان داخلی و بازرگانان درست و حسابی، محصول واقعی تری رو دست بگیریم و بفروشیم.

تغییر وضعیت

استارت خوبی خورد. حدود چهل نفر از بچه های نتورکر رو در شرکت جدیدمون جمع کردیم و نمایندگی فروش محصولات چندین شرکت تولید کننده و واردکننده گرفتیم. از شرکتهای تولید کننده انواع نرم افزار بگیرید تا اقلام ساختمان و تجهیزات وابسته به خودرو و مکانیکی و غیره.
قرار شد با کمک بچه‌ها که دیگه در حوزه فروش همه مدعی بودیم، بفروشیم و دم و دستگاه مان را بچرخانیم.

الان که به گذشته نگاه میکنم، فکر می کنم از همون روزها مأموریت زندگی ام رفته رفته شکل گرفت و مسیر زندگی‌ام در کانال جدیدی قرار گرفت که از مأموریتم در پست‌های بعدی براتون توضیح خواهم داد.

با اینکه در تیم مون به ظاهر فروشندگانی قوی داشتیم اما فروش خوب پیش نمی رفت و اگر بخوام صادق باشم باید بگم کل شرکت حتی یه دونه هم نمی فروخت. مدتها هزینه های اداری و دفتر رو از جیب دادیم. کم کم پذیرفتیم که این شرکت محکوم به فناست. تصمیم گرفتیم تامین کنندگان رو بین خودمون تقسیم کنیم و دکمه انحلال شرکت رو بزنیم.
کلی از پس انداز رو دادم به بدهی‌هایی که ایجاد شده بود و با یکی دو نفر از اون عزیزان نتورکر وارد شرکت نرم‌افزاری محک شدیم تا مأموریت خودمون رو اونجا دنبال کنیم…

ادامه ماجرا در پست بعدی

0 0 رای ها
امتیاز شما به این پست
guest
0 دیدگاه‌ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments